وصيت نامه شهيد محمد بيدكي فسايي

گزارش فعاليت هاي مجموعه فرهنگي شهيدمحسن حججي و شهدا مدافعان حرم

وصيت نامه شهيد محمد بيدكي فسايي

شهيد محمد بيدكي فسايي

شهيد محمد بيدكي فسايي فرزند فريدون، در تاريخ 1331/01/04 در شهرستان فسا در خانواده اي متدين به دنيا آمد؛ تحصيلات خود را تا كلاس سوم دبيرستان در شهرستان فسا ادامه داد و سپس به استخدام ارتش در آمد و حدود ده سال خدمت كرد. شهيد بيدكي پس از ازدواج صاحب 2 فرزند پسر و 1 فرزند دختر شد. او در جريانات انقلاب و بحران آن روزها با وجود اين كه يك ارتشي بود خانواده خود را به رفتن در تظاهرات عليه شاه ترغيب مي نمود و در پخش اعلاميه هاي امام كوشا بود.
اين شهيد بزرگوار فردي خدادوست، مؤمن و صادق بود و تمام واجبات ديني را به خوبي انجام مي داد، در برخورد با اقوام، خويشان و دوستان بسيار محترم و مؤدب بود، با توجه به عقيده و تعهد خود براي دفاع از دين و آيين و كشورش به جبهه هاي حق عليه باطل شتافت و نه ماه خالصانه جنگيد. سرانجام در تاريخ 1359/10/14 در منطقه آبادان، ماهشهر بر اثر اصابت آتش سلاح دشمن به درجه رفيع شهادت نائل آمد و در دارالرحمه شيراز به خاك سپرده شد.

« وصيت نامه شهيد »
با درود به رهبر گرامي و امام بزرگوارمان، و سلام بر شما پدر و مادر گرامي؛ ضمن تقديم عرض سلام، سلامتي شما را از خداوند بزرگ خواهانم. باري خواستم با چند كلمه اي نامه مزاحم وقت گرامي تان شوم از اين كه مدتي است از شما دور شده ام و نمي توانم خدمت برسم بسيار ناراحتم، چون من وقتي به شيراز مي آيم از بس گرفتاري دارم نمي توانم زياد شما را ببينم.
خوب مادرجان و پدرجان! حالتان چطور است؟ اميدوارم كه خوب و خوش، در سايه امام بزرگوارمان زندگي كنيد و از اين كه دير نامه نوشتم چون آدرس مشخصي ندارم حالا هم به توسط يكي از رفقا نامه برايتان مي فرستم. پدرجان! از اين كه خبر بدي برايتان آوردند و كمي ناراحت شده اي سخت خودم هم ناراحت شدم تمام اين حرف ها دروغ است هر وقت از طريق راديو چيزي ابلاغ شد آن وقت شما مي تواني نگران شوي و آن هم نگراني ندارد چون كه من در راه خدا و در راه خلق ستم ديده جان فشاني مي كنم و اگر جانم را هم در راه امام بزرگوارم بدهم هنوز كاري نكرده ام.
از شما خواهش دارم اگر من شهيد شدم برايم گريه نكنيد چون كه من خودم خواستم و رفتم. به خدا مادرجان تا حالا چند بار خواستند مرا به زور بفرستند ولي دلم قبول نمي كند كه برگردم و برادرانم را در جبهه تنها بگذارم. همين ديروز بود كه با يك پيروزي بزرگ رو به رو شدم و يك حلقه گل به گردنم انداختند. خوب چطور مي توانم برگردم؟ وقتي كه اين قدر در جبهه به من احتياج دارند چطور به شيراز بيايم؟
خواهشي كه از شما دارم اين است كه امام را تنها نگذاريد فقط شما هستيد كه مي توانيد مشت محكمي به دهان اين آمريكاي جنايتكار بزنيد و خون من و امثال من را پايمال نكنيد. باز هم مي گويم مادرجان! پدرجان! و خواهرجان! اگر من شهيد شدم برايم گريه نكنيد كه دشمن از اين كار شما خوشحال شود و ياد تمام خانواده عزيز شهدا كنيد و هر وقت توانستيد يك سري به بچه ها بزنيد كه اميدشان اول به خدا و دوم به شماست.
پدرجان و مادرجان! اگر توانستم حداقل تا 15روز ديگر خدمت شما مي رسم و اگر نتوانستم بايد مرا ببخشيد چون كه دست خودم نيست، عشقم شهادت و پيروزي است. بيشتر از اين مزاحم وقت عزيزتان نمي شوم، زياده عرضي ندارم، امام را دعا كنيد. خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار، از عمر ما بكاه و به عمر او بيفزا. آمين يا رب العالمين
راستي از قول من سلام به خواهرانم، برادرانم و تمام اقوام و خويشان برسانيد و احوالپرسي كنيد.
خدانگهدار شما

تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد